نویسنده: محمد قطب
مترجم: دکتر محمود ابراهیمی
زندگی انسان در دنیا سرشار از زحمت و رنج و تلاش و خستگی و واکنش و تعامل دایمی با پشآمدها و رویدادها است و تا زمانی که انسانها زندهاند، در معرض دایمی حوادث و رویدادهایی هستند که زاده تصرفات ویژه خودشان یا زاده اسباب و عوامل خارج از حساب و اراده آنان است.
مربی و معلم ماهر و دانا نمیگذارد که حوادث و پیشآمدها، بیفایده بگذرند و به هدر روند، بلکه از آنها درس عبرت میگیرد و تجربه مفید کسب مینماید، و برای تربیت و صیقلی و تهذیب جانها از آن استفاده میکند و بهرهبرداری مینماید، پس تأثیر و اثر این رویدادها و پیشآمدها موقتی نیست که به زودی از بین برود و تأثیرگذار نباشد.
امتیاز و برتری رویدادها بر دیگر وسایل تربیتی، در این است که آنها در نفس حالت خاصی را پدید میآورند که به گداختن نفس بسیار نزدیک است و نفس را میگذارد. هر رویدادی نفس را به کلی برمیانگیزد و در آن مقداری از حرارت و گرمی انفعال و تأثیرپذیری پدید میآورد که گاهی برای گداختن آن کفایت میکند یا آن را به مرز گداختن میرساند، و این حالتی است که هر روز در نفس انسان روی نمیدهد و رسیدن بدان چندان آسان نیست و نفس انسان در حالت راحتی و امنیت و آرامش در حال رخوت به سر میبرد یا به دنبال آرزوی آسان روان است، پس در این حال رسیدن به این گداختن برایش آسان نیست.
درست است که بعضی حالات درونی و تأثیرپذیری و انفعال روحی، در عبادت چنان حرارت و گرمایی در نفس پدید میآورد که ممکن است آن را بگدازد، ولی اینگونه حالات به ندرت پیش میآیند که جز تعداد اندکی بر آن قدرت را ندارند. اما حادثه و رویدادی که با نیروی خود از خارج نفس، خود را بر نفس تحمیل میکند، بدون اراده و بدون آگاهی این گداختگی را پدید میآورد بدون اینکه تمایل ذاتی در رسیدن به این درجه از احساس عالی وجود داشته باشد. بنابراین چنین حادثهای در جانهای جمع مردمانی که خود ذاتاً به درجه گداختگی نفس خویش نمیرسند، تأثیر بیشتری دارد و تأثیر در آن نزدیکتر است. در مثل آمده است که: تا آهن گرم است آن را بکوب چون در آن حالت هم کوبیدن و هم شکل دادن آن آسان است، اما اگر گذاشتی که سرد شود با سختترین تلاش نمیتوانی بدان شکل دهی!
لذا استفاده کردن از حادثه و رویداد در تربیت نفس (در حالی که آهن گرم است) مسئله مهمی است در تربیت، تا در حالت گداختگی آن مربی بتواند هر نقشی که میخواهد در نفس پدید آورد و آن را به هر شکلی که میخواهد درآورد و توجیهات و تهذیبات و پاکسازی¬هایش در آن چنان مؤثر افتد که تأثیر آن هرگز از بین نرود یا به زودی از بین نرود.
قرآن کریم که در آغاز پیدایش امت اسلامی به تربیت آن قیام نمود، به شیوه بسیار شگفت انگیزی در تربیت جان¬های افراد از حوادث و رویدادها بهره گرفت و ژرفترین اثر را به جای گذاشت که نتیجه آن، آن امتی بود که در طول تاریخ بشری بی نظیر و یگانه است. امتی که آفریدگارش به برتری آن گواهی داد و گفت:
(کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْراً لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ) (آل عمران:110)
« شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب (مثل شما به چنین برنامه و آئین درخشانی) ایمان بیاورند، برای ایشان بهتر است (از باور و آئینی که برآنند. ولی تنها عدّه کمی) از آنان با ایمانند و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظائف آن) هستند. »
در اولین مرحله تفاوت اساسی بین تربیت از راه رویداد در مکه و تربیت از راه رویداد در مدینه به نظر میآید و متوجه تفاوت آنها میشویم. در دوره و عهد مکی توجیه و رهنمود نفس به صبر و تحمل اذیت و آزار و تحمل ناملایمات و غلبه بر نفس تا این تحمل را بپذیرد بود، اما در دوره مدینه و عهد مدنی، توجیه و رهنمود به نفس این بود که باید تجاوز و عدوان را ردّ نمود و با متجاوزین با قوت و نیرو رو به رو شد و خست و خواری و ظلم را نباید پذیرفت و باید در برابر آنها ایستادگی کرد.
جهت ظاهری این دو شیوه تربیت یکی نیست و در مقابل هم قرار دارند ولی من میبینم که هر دو یک هدف واحد دارند که خالصانه و تنها روی به خدا آوردن و ایجاد توازن و هماهنگی در درون و باطن نفس انسان به وسیله این روی آوردن خالصانه به الله.
برای ایجاد این توازن و هماهنگی در باطن نفس و روان، تو ناچاری که یک بار از ناحیه راست فشار بیاوری و یک بار از ناحیه چپ این فشار را انجام دهی تا توازن و هماهنگی مطلوب و مورد نظر برقرار شود! ذاتاً عرب¬ها دارای غرور و خودپسندی و افتخار شدید به خود هستند، این افتخار و به خود بالیدن فرق نمیکند درباره حق باشد یا باطل. و این افتخار و به خود بالیدن به خاطر یک معنی عالی و ارزشی از ارزشهای والای انسانی نبود، بلکه تنها افتخار ذاتی بود، هیچ کس از آنان اذیت و آزار خود را تحمل نمیکرد حتی اگر به حق هم باشد، بلافاصله شمشیر را از نیام میکشید و برای جنگ بیرون میآمد، برایش مهم نبود که خود مورد اصابت واقع میشود یا دیگران را مورد اصابت قرار میدهد، ضربه میخورد با ضربه میزند و مبالات نمیکرد که حق کجاست، حق با او است یا بر ضد او! لذا خونخواهیها و فتنه و آشوب در سراسر جزیرة العرب پیوسته برپا بود و قطع نمیشد و ظلم ستمها پیوسته برقرار بود و قبایل صلح و سازش و زندگی مسالمت آمیز را نمیشناختند و پیوندهای حقیقی در میان آنان پدید نمیآمد و در عین حال، عرب¬ها به سطح معانی و مفاهیم بزرگ که انسانیت والا و شایسته معنی انسان بودن بر اساس آن استوار است، ترقی نمیکردند و بدان سطح انسانی شایسته بالا نمیآمدند.
حتی فضایل انسانی که به آنها مبادرت میکردند از قبیل سخاوت و کرامت و مهمان نوازی و وفای به عهد در بعضی اوقات و ظلم و ستم ناپذیری به خاطر خود ذات آن فضایل نبود، بلکه به خاطر مفاخره و به رخ دیگران کشیدن بود که قافلهها، شهرت آن را با خود میبردند و پخش میکردند و برای رفع ننگ و عاری بود که دشمنانشان آنان را بدنام میکردند.
روی آوردن به این فضایل اخلاقی به خاطر ایمان حقیقی و باور قلبی به آنها نبود تا در همه احوال آن صفات را داشته باشند!
بهترین دلیل و گواه بر این مطلب این است که: هنگامی که برای مهمانان شتران را ذبح میکردند تا از سخاوت و کرامت آنان سخن بگویند، از طعام دادن به ضعیفان و محرومان و بیچارگانی که کسی متوجه آنها نمیشود و سخنشان به گوش کسی نمیرسد! به سختی امتناع میورزیدند! و به این جهت است که قرآن در دعوت به ضیافت این گونه اشخاص به سختی اصرار و الحاح مینماید و وجدان و باطن ضمیر قوم را به انواع مختلف تحریک میکند و برمیانگیزاند تا به انگیزهها و عوامل انسانی حقیقی به این کارها مبادرت کنند و از روی احساس انسانی حقیقی به این اعمال خیر روی آورند، حتی اگر هیچ کس هم از آن خبر نداشته باشد! در دوره جاهلی عرب¬ها جز با (حلف الفضول) که یکی از بیداریهای نادر و تصادفی ضمیر و وجدان بشری بود – با هیچ عهد و پیمان و قراردادی که مفهوم انسانی داشته باشد، آشنا نبودند.بلکه پیمان و قراردادهایشان بر سر این بود که برخی با برخی دیگر پیمان میبستند برای تجاوز به دیگران یا برای دفع تجاوز دیگران، معیار حق و باطل بر ایشان مطرح نبود و جز هوی و هوس معیاری نداشتند که بدان مراجعه کنند! و شگفتترین مثل برای این کاری بود که درباره ماههای حرام انجام میدادند که به مقتضای مزاجهای خود برای تجاوز یا دفع تجاوز در ماههای حرام تقدیم و تأخیر به عمل میآوردند، یا آنها را فراموش میکردند پس هرگاه در ماههای حرام با جنگ و پیکار روبه رو میشدند و نمیخواستند به حرمت ماههای حرام توجه کنند و از جنگ دست بردارند، حرمت ماههای حرام یا ماه حرام را تا پس از انتهای جنگی که در پیش داشتند به تأخیر میانداختند یا آنها را برای سال آینده به تأخیر میانداختند و حرمت ماههای حرام یا ماه حرام را به سال آینده موکول مینمودند و سالی را که در آن مشغول جنگ بودند خالی از ماههای حرام یا ماه حرام فرض میکردند! و گاهی سال آینده فرا میرسید و شهوت میل دیگری برایشان پیش میآمد به خاطر آن بار دوم، ماه حرام را با ماههای حرام فراموش مینمودند و به تأخیر میانداختند:
(إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُحِلِّونَهُ عَاماً وَیُحَرِّمُونَهُ عَاماً) (توبه: 37)
«به تأخیر انداختن (و بهمزدن ترتیب ماههای حرام) افزایش در کفر است. کافران بدان گمراهِ (گمراه و سرگشتهتر از پیش) میشوند. آنان یک سال (ماه حرام را) حلال میکنند و یک سال (ماه حلال را) حرام میسازند. »
لذا تربیت قرآن برای این عرب¬ها به وسیله حوادث و پیش آمدها در (عهد مکی) عبارت بود از دور کردن و جدا کردن از ذات خودشان که ذات خود را فراموش کنند و آنان را از افتخار به تمام چیزهای که بدان افتخار میکردند از قبیل افتخار به هوی و هوسهای شخصی و ذاتی و افتخار و احساس عزت و ارزشهای مادی زمینی، دورشان ساخت و جداشان کرد تا به جای آن عزت خود را تنها در حق ببینند و تنها به حق افتخار کنند جدای از شخصیت خودشان! حق را با شخصیت و ذات خویش بیامیزند، ولی حق کاملاً در آن ممتاز و مشخص و آشکار باشد. به گونهای که امیال شخصی آنان تابع حق گردد و در پرتو حق به شخصیات و تمایلات خود توجه نمایند و از امیال و آرزوها و هوی و هوسهای خویش و احساسات شخصی پیروی نکنند. و این زمانی میسر است که خود را تنها به خداوند اختصاص دهند و خالصانه برای رضای او از هر چیزی بگذرند و خویشتن را از تمام تمایلات نفسانی محض بیرون کشند و پیوندهای نفسانی و ارزشها و چیزهای که خود بدان افتخار میکردند و عزّت خود را در آن میدیدند، قطع کنند و از آنها صرف نظر نمایند و به این جهت بزرگترین امتحان برای آنان در (عهد مکی) تحمل آزار و اذیت در راه خدا و در راه این دعوت دین جدید مظلوم رانده شده بود، بدون این که تجاوز و عدوان را از خود دفع کنند و بدون اینکه از متجاوزان به حقوق خود انتقام بگیرند.
بی گمان مسلمانان اولیه میتوانستند جنگهایی قبیلهای را راه بیندازند، یا به جنگهای شخصی و فردی قیام نمایند. که هر کس به تنهایی انتقام خویش را بگیرد و کار تمام شود. حتی اگر این کار به کشتن همه ی مؤمنان و نابودی آنان، منجر میگردید. چون در دوره جاهلی اگر بعد از انتقام گرفتن، هیچ کس از آنان باقی نمیماند، برایشان اهمیت نداشت و بدان مبالات نمیکردند و از آن پروایی نداشتند!
با این حال چنین نکردند. چون اگر برای پیروزی دعوت دین جدید چنین میکردند این کارشان استمرار و ادامه جاهلیت بود و استمرار و ادامه افتخار و اعتزاز به ارزشهای شخصی و ارزشهای مادی زمینی میشد که پیوند آنها با خدا و حق و عدالت و انسانیت گسسته میگشت و استمرار و ادامه پستی و انحطاط میگردید نه عمل به وسایل تربیتی والاگرایی! با این حال، تربیتی که آنان را از انتقام گرفتن بازداشت، تربیتی بود که آنان را به صبر و شکیبایی و تحمل آزار و اذیت و ش
نظرات